دلنوشته

ساخت وبلاگ
تجربه ی رفتن به زیر تیغ جراحی احمقانه بود ولی من به جرگه احمق ها پیوستم و خداروشکر پشیمان نیستم هیییییچ برام خاطره جلبی هم رقم خورد استرس که داشتم قابل کتمان نیست هشت ساعت ناشتا و صبح ساعت هفت با مادر و پدر عازم کلینیک پرستارها مهربان گرفتن پک لباس و دمپایی و تاکید بر اینکه باید تمااااام لباسهایت را در بیاری و اینهارو بپوشی شلوار لباس پشت باز و کلاه و بعد روی تخت خوابیدم چندی گذشت پرستار گفت دلنوشته...
ما را در سایت دلنوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mkhodatbashjoonama بازدید : 69 تاريخ : پنجشنبه 20 مهر 1396 ساعت: 21:26